آخر سال که میشود...
هر ساعت از نو قبلهای، با بتپرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
(سعدی)
آخر سال که میشود خیلی چیزها به یادت میافتد. ناخودآگاه سر میچرخانی و پشت سرت را نگاه میکنی. پروندهی یک سال گذشتهات را از فایلهای ذهنات بیرون میکشی و میگذاری روی میز. حالا باید کارمند ادارهی وجدانات، بیلان سالانه را به تو عرضه کند. میدانی که نمیتواند آمار الکی به تو بدهد. میدانی که خودت نمیتوانی سر ِ خودت کلاه بگذاری. حالا وقت آن رسیده که به خودت نمره بدهی.
آخر سال که میشود به عقب نگاه میکنی، با دقت بیشتر. خیلی چیزها را میبینی، یکسال «تمام» را؛ به کارهایی که کردهای و نکردهای، حرفهایی که زدهای و نزدهای. بعضی جاها از خودت رضایت داری، لبخندی به صورتات میافتد و بادی به غبغب میاندازی. خیلی جاها هم از خودت راضی نیستی. اخم میکنی. کلافه میشوی. به خودت تلنگر میزنی: «هی! کجایی؟ بلند شو! یک سال هم گذشت.»
آخر سال که میشود فهرست بلندبالای کارهای نکردهات جلوی چشمانات رژه میرود؛ فهرستی از کارهای دستنخورده و نیمهتمام. از خودت شرمنده میشوی که چرا استفادهی بهتر نکردی. فکر میکنی به سال بعد، سالی که بر همهی ناکامیهایات خط قرمز خواهی کشید. آنوقت کاغذی برمیداری و دوباره با شوق، فهرستی دیگر مینویسی و چند چیز هم اضافه میکنی و آن را لای تقویم سال جدید میگذاری و خیال میکنی دیگر همهچیز روبهراه است.
اول سال که میشود به رسم عادت، لباس نو میپوشی و سر ِ سفرهی هفتسین مینشینی، دعایی میخوانی و منتظری که سال، تحویل شود. اشکی بر گونهات میچکد و از خدا میخواهی که حال تو را هم دگرگون کند به بهترین احوال.
سال که نو میشود به خودت جرئت میدهی تا به دید و بازدید نوروزی بروی وَ گرد وُ غبارها را از دل بتکانی، ببخشی و بخشیده شوی و همه چیز مثل «روز نو» باشد.
تعطیلات که تمام میشود دوباره کار و بار، رنگ جدی به خود میگیرد. هر روز تلفنات زنگ میخورد، هر روز زنگ میزنی، به پیشات میآیند، به پیششان میروی؛ بالاخره زندهگی است دیگر، باید یک جوری بچرخد، و میچرخد. به پلکزدنی شب و روز به هم پیوند میخورد و تا تکان میخوری، بهار خانوم هم از کنارت رفته است.
میرسی به تابستان. اگر شغلات طوری باشد که همچنان باید سر ِ کار بروی؛ چندان فرقی به حالات نمیکند؛ جز اینکه گرما، مقداری کلافهات میکند. دوست و آشنا، مدام به تو پیشنهاد مسافرت و کوهنوردی میدهند، و تو حوصلهاش را نداری؛ چون یک گروهی باب میل تو نیست و تو باب میل یک عده نیستی! یا ممکن است سهماه تابستان را تعطیل باشی. مثلن معلمی باشی که تمام وقت در آژانس کار میکند و یا معلمی بازنشسته باشی که در ورودیی شهر، دنبال مسافری برای اتاق خالیاش میگردد.
چشم بر هم زدنی فصل گرما جای خودش را به پاییز میدهد؛ فصل کار و مدرسه. فصل عصرهای دلگیر، روزهای کوتاه، شبهای بلند. رسیدهای به نیمهی سال و سعی میکنی کمبودهای فصل تابستان را جبران کنی. در ساعت خواب و بیداریات، تجدید نظر میکنی. دوست داری زود بخوابی و سر وقت بیدار شوی.
با اولین برف آبکی باور میکنی که زمستان آمده است. هوا صاف و شفاف است. لباسهای گرم، تنات میشود، کلاه سرت میرود، و با احتیاط بیشتر راه میروی که زمین نخوری. یکدفعه گذر زمان را باور میکنی. آرزو میکنی کاش برای چند روز و یا حتا چند ساعت و چند دقیقه، متوقفاش کنی. نمیایستد. آرزو میکنی کاش امروز اول سال بود. نمیشود.
آخر سال که میشود خیلی چیزها به یادت میافتد. ناخودآگاه سر میچرخانی و پشت سرت را نگاه میکنی و یادت میافتد که در اول سال، چیزی لای تقویم گذاشتهای. برنامههایی که قرار بود انجامشان بدهی و ندادهای. برای خودت توجیه میآوری که چرا فرصت انجامشان را نداشتی! کاغذ را یواشکی از لای تقویمی که دارد به آخر میرسد بیرون میکشی؛ دوسه سطر دیگر اضافه میکنی و میگذاری لای تقویم سال بعد...
راستی، سال نو مبارک!
سه شعر از داوود ملکزاده
چاپشده در ویژهی فرهنگیی «خط آخر»(سیزده)
قارئنپا
مثل ابنملجمی که قطام را میبیند
گریزی از تو نیست
جانام بستان و از من مگریز
آه! ای شامیهای دور تابه!
سقوط
دمشق بودم روزی
دمشق هستم امروز.
بدون شرح
حالا دیگر
هم ظاهرم کرهی شمالیست
هم باطنام.
سلام سال نو مبارک آلندا شماره هشتم به روز شد اطلاع رسانی و نظر از یاد دوستان عزیز شاعرم نره منتظرم www.alenda.mihanblog.com پ.ن: دوستان شاعری که لینک نکردند بولتن صرفن ادبی الندا رو زحمتش رو بکشند سپاسگذار میشیم دادود جان وب من هم به روزه و منتظدم
درود ..... پاینده باد ...
سلام خسته نباشید...کم پیدایی؟
سلام و ارادت .تارنماي من با معرفی مجموعه رباعی «نواختن ويلن با اره» به روز است.
سلام... هر پرنده ای که می خواند نام ما را زخمی می کند! انتشار دو کتاب شعر در انتشارات نوید شیراز و نشر افراز از سریا داودی
سلام برادر. انشالله کتاب به نمایشگاه خواهد رسید و اگر دیدارتان میسر شد تقدیم می کنیم... و من الله توفیق
سلام و عرض ادب دارم خدمت شما استاد بزرگوار اشعار زیبای شما را خواندم و لذت بردم بسیار عالی بود اگر وقت مبارک ضیق نبود خوشحال میشوم از حضور گرمتون و نظر مبارک
سلام دعوتید به یک شعر جدید
سلام وبلاگ ِ سنگریزه با 2 غزل به روز شد اکرم حیدری/ رشت اردیبهشت 92
درود، دعوتید با مهر..